بی شما هر روزِ من از معنا تهی میشود.

بی شما هر روزِ خدا نرگس ها می‌گریند.

بی شما خیابان ها همیشه ی خدا ساکت ‌و بی روح است حتی اگر‌ هلهله و دست هم بزنند باز هم انگار بی صداست.

بی شما رود ها و درخت ها و گنجشک ها بی هدف نفس میکشند.

کیلومتر ها آنطرف تر در اورشلیم، مادر شهیدی کودک غرق در خونش را در آغوش میفشارد.

به چه امید زنده است؟

یا آن دختری که در دهه ی شصت توی قنداق بود و پدرش رفت و دیگر او را ندید؟

یا آن دانشجویی که درس خواند و جزوه هایش را سیاه کرد؟

به امید آمدنت...

چون میداند که تو می آیی و دنیا به آنجایی که باید میرسد.

چون تو مهدیِ مسلمان ها، ماشیحِ یهودی ها، سوشیانتِ زرتشتی ها هستی.

چون که همه ی ادیان به منجی بودنت باور دارند.

ولی چند نفر از گوشه گوشه ی این دنیا انتظارت را میکشند؟

توی خیابان زیر باران که قدم میزنم میگویم نکند یکی از رهگذر هایی که از کنارم گذشت شما باشی؟

پیاده روی اربعین دلم را خوش می‌کردم که شاید توفیق قدم زدن کنار شما را داشته باشم..

شمایی که از همه ی شرایط برای آمدن فقط یار می خواهی..

و چه قصه ی غصه داریست بی یار بودن....

نمیدانم چند زمستان دیگر بی شما باید ریزش برف ها را ببینم و شکوفه دادن گل ها را و متولد شدن نوزادان را...

ولی آقا با همه ی بد بودنم توی سخت ترین شرایط، فقط اسم شما به لبم می آید چرا که منجی ای جز شما سراغ ندارم.

 

تولدتان مبارک

 

جمعه ها را همه از بس که شمردم بی تو
بغض خود را وسط سینه فشردم بی تو

بسکه هر جمعه غروب آمد و دلگیرم کرد
دل به دریای غم و غصه سپردم بی تو

تا به اینجا که به درد تو نخوردم آقا
هیچ وقت از ته دل غصه نخوردم بی تو

چاره ای کن، گره افتاده به کار دل من
راهی از کار دلم پیش نبردم بی تو

سالها می شود از خویش سؤالی دارم
من اگر منتظرم از چه نمردم بی تو

با حساب دل خود هرچه نوشتم دیدم
من از این زندگیم سود نبردم بی تو

گذری کن به مزارم به خدا محتاجم
من اگر سر به دل خاک سپردم بی تو

 

شاعر: محمدجواد پرچمی