۷ مطلب در ارديبهشت ۱۴۰۲ ثبت شده است

من البین یاحسین من زغری وشاب الراس

در تاریکی اتاق نشسته‌ام و به این نوحه گوش میدهم. .جسماً یک جا هستم و روحاً جای دیگری. همه ی صحنه ها برایم پدیدار میشوند و قفسه سینه ام سنگین میشود. به محرم نیاز دارم. به تنفس در هوای او...به اینکه باز یواشکی به عنوان حنانه ی هشت ساله بدون اینکه نگهبان عَلَم مرا ببیند خودم را به عَلَمِ پر از پارچه نزدیک کنم و پارچه ای را که چهره ی حضرت عباس روی آن کشیده شده بو کنم و ببوسم...

قله یاعباس ارجع ... ما ترید المای سکینه
به او بگو ای عباس! برگرد. سکینه دیگر از تو آب نمی خواهد.

  • ۲
  • نظرات [ ۴ ]
    • le vertige
    • چهارشنبه ۲۷ ارديبهشت ۰۲

    من

    این روز ها خیلی خودم هستم. راحت، بی تعارف. فکر میکنم خیلی وقت بود که به همچین حالی نیاز داشتم. اینکه دیگر نترسم که بقیه چه میگویند. اینکه رها حرکت کنم. واقعا به معنای کلمه برایم مهم نیست. مدت ها بود که فکر میکردم مسئول تمام ناراحتی های ملت من هستم. اما دیگر نا و حوصله ی این حس ها را ندارم. فکر کنم توانم ته کشیده و این شاید موقعیتی بود که آرزویش را داشتم. پس اینطوری است که دیگر آدم بی اهمیت میشود....

    مدت ها بود که نیاز داشتم سبک زندگی ای برای خودم داشته باشم که آن حالم را خوب کند و شاید این همان سبکی بود که به دنبالش میگشتم. سبک بیخیالی. من سال ها تنها چیزی که طعمش را نچشیده بودم بیخیالی بود و حالا خوب لذت میبرم که بیخیالی یعنی چه :) 

  • ۴
  • نظرات [ ۳ ]
    • le vertige
    • چهارشنبه ۲۰ ارديبهشت ۰۲

    خیال است دیگر، سیّال و رها...

    آسمان عصر روز دهم، مثل خون قرمز بود. صدای جیغ در میان بوی دود محو شده بود.دخترکی وحشت زده در میان خیمه های سوخته می دوید و کمک میخواست و ملعونی به دنبالش افتاده بود تا گوشواره هایش را از گوشش جدا کند. دوندگی های دخترک به جایی نرسید و ملعون دست دختر را گرفت و کشید. جیغ های دخترک وحشتناک تر و دلریش کننده تر شده بود. خنده های نفرت بار مرد فضا را پر کرده بود اما.دستش را سمت گوش دخترک برد و گوشواره اش را کشید. هر چه دختر تقلا میکرد مرد انگار کر شده بود و نمیشنید. صدای دروغ های ابن زیاد گوش مرد را پر کرده بود. دروغ ها و حرف هایی که باعث شده بود دست درازی به ناموس کسی کند که روزی پیامبر گلویش را با عشق میبوسید...او که متوجه نبود چقدر محکم گوشواره را میکشد در حرکتی گوش دختر را پاره کرد و گوشواره را خندان به دست گرفت. گوشواره ای که حالا به خون آغشته شده بود. در حالی که فریاد پیروزی میزد دخترک را پرت کرد. دختر جیغ میزد و با وحشت به خونی که از گوش هایش به دستانش جاری شده بود نگاه میکرد...آسمان قرمز شده بود...قرمز تر از قبل...در هیچ نقطه ای از تاریخ، زمین و آسمان شرمنده‌تر از آن موقع نبودند....

    داشتم به این نوحه گوش میدادم که ناگهان پرنده ی خیالم به آن نقطه پرواز کرد. خیال است دیگر‌...سی‍ّال و رها...‌

     

     

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • le vertige
    • جمعه ۱۵ ارديبهشت ۰۲

    مرحله ی سوم پویش کتابخوانی (عصرهای کریسکان)

    و بالاخره مرحله ی سوم پویش کتابخوانی‌مون:)

    کتاب این سری: عصرهای کریسکان

    تمام توضیحات و راهنمایی هایی که نیاز دارید هم توی این پست هستش.

    هدیه به امام رضای عزیزمون❤️

  • ۵
    • le vertige
    • جمعه ۱۵ ارديبهشت ۰۲

    یک لحظه آرامش

    تصور اینکه چوب‌پر خادمی را به دست گرفته‌ام. لابه‌لای زائرین قدم می‌زنم و خنکای حرم بابا علی را حس میکنم میتواند مرا از تمام این دنیا برهاند.

    گویی نجف همان خانه ی گمشده ای ایست که سالهاست روح مشوّشم به‌دنبالش میگردد...

  • ۳
  • نظرات [ ۳ ]
    • le vertige
    • شنبه ۹ ارديبهشت ۰۲

    مِن باب کتاب هایی که ماه رمضان خوندم

    ماه رمضون امسال به نسبت مشغله هام سه تا کتاب خوب خوندم که آمار خوبیه. البته چهارتا که آخری نصفه موند و هنوز تمام نشده‌‌.

    از هرکدوم یه معرفی خیلی خلاصه میذارم که اگر دوست داشتید بخونید.

     

    ۱- روز های بی آینه:

    یه قصه ی متفاوت... یه نفر رو یجور دیگه شناختی و عاشقش شدی و حالا بعد از هجده سال دوری هر دو با تفاوت های شخصیتی ای که پیدا کردین دوباره همدیگه رو پیدا میکنین.... حالا دیگه باید یه شخصیت جدید رو واکاوی کنی در حالی که خودت هم دیگه اون آدم سابق نیستی.. بخونید حتما.

     

    ۲-حیفا: 

    خیلی وقت بود تو طاقچه داشت خاک میخورد. طاقچه خونمون رو نمیگم! اپلیکیشن طاقچه :) از اون دست کتابایی بود که تا شروع کردم نتونستم زمین بذارم. اولین رمان امنیتی ای بود که میخوندم و خداوندا از اتفاقات داستان و پشت پرده ی زندگی های آروم ما که نمیدونین چه خبره و دنیا داره چیکار میکنه :) بعضی صحنه های کتاب حالم رو خراب میکرد قشنگ! داستان پر از هیجانه. یکی از شخصیت های کتاب هم هم اسم منه. حنانه! چقدرم شخصیت جذابیه :)) توصیه ام در کل خوندنش به خاطر اینه که دستتون بیاد اون سر دنیا چه برنامه هایی واسه این سر دنیا ریختن :)

     

    ۳- زخم داوود: این کتاب توضیح خلاصه نداره. ارجاعتون میدم به این پست

  • ۵
  • نظرات [ ۳ ]
    • le vertige
    • يكشنبه ۳ ارديبهشت ۰۲

    مِن باب سم مهلکی به نام عشق

    و داشتم با خودم فکر می کردم که چی میشه که یهو یه نفر تمام فکر و دنیای یه نفر دیگه میشه؟

  • ۲
  • نظرات [ ۲ ]
    • le vertige
    • شنبه ۲ ارديبهشت ۰۲
    یه گوشه ی امن کنار ضریحت برای من :)
    [جنونی بالحسین دلیل عقلی ]
    موضوعات