از آخرای صفحه ۲۱۴ توی طاقچه بود که اول قلبم لرزید بعد بغضم گرفت و بعد هق هق هایی که به خاطر متوجه نشدن بقیه، خفه کردم.از اونجا تا آخر کتاب رو‌ اشک ریختم.حالم بد شد.خیلی...

.

.

.

.

یه مدتی میشه که وقتی سبک زندگی خانواده ی های شهید رو میبینم ناخودآگاه ذهنم میره سمت نوت برداری.نکته هاش چیه؟بنویسشون.مخصوصا مادرای شهدا.بیخود نیست که مادر شهید شدن...لایق بودن.زاهدی هستن برا خودشون.مادر شهید شدن خودسازی میخواد.این چیزی بود که من فهمیدم.وقتایی که میخوندم مادر شهید توی کتاب موقعی که باردار بود موقعی که بچه شیر میداد موقعی که غذا براش درست میکرد، توی همه ی این لحظه ها یاد خدا همراهش بود شگفت زده شدم.میگفت موقع شیر دادن به محمد حسین روضه گوش میدادم که بچه ام شیری که میخوره با عشق به امام حسینش باشه..خیلی حرفه ها.اینا همه نکته اس...چی میشه که خدا توی مادریِ یه نفر اینقدر برکت میذاره؟؟ اونجاهایی که میگفت زیارت جامعه کبیره میخوندم،قرآن میخوندم.خوندن این نوشته ها من رو به مادری علاقه مند تر میکرد.واسه من نقشه راه بود.چیزایی که میخوندم رو مینوشتم توی نوت گوشیم که یادم نره:)که اگه منم مادر شدم از تموم وجود واسه بچه ام بذارم.از تموم وجود گذاشتن واسه فرزند یعنی این.یعنی یه کاری کنی که بچه ات عاشق امام حسین بزرگ بشه.و ما چقدر مدیونیم به مادران شهدا...مادران شهدایی که خیلیاشون مظلوم و ناشناخته ان..الان که دارم مینویسم صدای لالایی خوندن یه مادر شهید بالای تابوت بچه اش که چند تا استخون بیشتر توش نیست توی گوشم پخش شد :)....

فکر میکنم اینکه همچین حرکتی با همچین کتابی شروع بشه لطف و نظر شهدا بوده به ما..حداقل میخوام فکر کنم که اینجوریه‌..یه زمانی از مادر شدن بدم میومد..که چی مثلا که یه زن عمرش رو بذاره پای بچه بزرگ کردن؟!خودش رو از پیشرفت بندازه که کهنه بشوره؟

الان افتخار میکنم به اینکه یه روزی بتونم مادر بشم و انسان تربیت کنم و چقدر دلم میسوزه برای کسایی که هنوز مثل گذشته ی من فکر میکنن:) سعی میکنم یه روزی این تفکر رو از ذهنشون بندازم...انسان سازی کار هر کسی نیست...حالا یه زمانی اگه شهید تربیت کنم چی؟؟ این روزا این دعا هم اضافه شده به دعاهام..که خدا توفیقش رو به من بده..لیاقتش رو به من بده..که منم بشم یکی از کسایی که خادم ولایت تربیت کرد..

آخرش هم محمد حسین شهید شد مثل امامش...چند سال بعدش هم آرمان راه محمد حسین رو طی کرد:)

اونجایی که آقا درباره ی زجر کش شدن شهید موقع مرگشون گفتن: تمام این افکاری که توی ذهن شما میگذره،برای شهید فاصله اش به اندازه ی یک افتادن از روی اسبه.و مادر شهید سرش رو بالش راحت گذاشت، اونجا برام غم عجیبی داشت...

یکی از شهدای مدافع حرم هم قبل از شهادتش امام حسین (ع) اومده بود تو خوابش مژده ی شهادت داده بود و گفته بود سرت رو میبرن اما دردی نخواهی کشید و بعد هم همونشکلی شهید میشه..یاد اون افتادم..

راستی میون این هیاهوی دنیا و سر و صدایی که راه انداخته میدونین بعضی خانواده های شهدا و مادراشون منتظرن یکی بیاد فقط به اندازه ی یه سر زدن کوچیک..نه بیشتر..فقط در حد همون...بیاد پیششون؟؟؟ کجای کاریم ما؟چقدر غافلیم از حال قهرمانه هامون...

و حال من رو داغون کرد این کلیپ:)