لیلی با من است 🇵🇸

بنواخت نور مصطفی، آن آستن حنانه را / کمتر ز چوبی نیستی، حنانه شو حنانه شو

لیلی با من است 🇵🇸

بنواخت نور مصطفی، آن آستن حنانه را / کمتر ز چوبی نیستی، حنانه شو حنانه شو

لیلی با من است 🇵🇸

یه گوشه ی امن کنار ضریحت برای من :)
[جنونی بالحسین دلیل عقلی ]

طبقه بندی موضوعی

بازم روز آخر

شنبه, ۲۹ بهمن ۱۴۰۱، ۰۸:۲۵ ب.ظ

و بالاخره پس از مدتی طولانی لمس کلید های کیبورد... ومن چقدر عاشق نوشتن باکیبورد کامپیوترم. از اونجایی که کامپیوتر ما رو موقعی گرفتن که من هشت سالم بود یعنی حدودا 13 سال  پیش /تو هشت سالگی تنها استفاده ی من ازش بازی بود وصبح تا شب انگری برد و ماشیناریوم و یه سری بازی از سی دی های مخصوص گیم بازی میکردم.اینم بگم کیبورد هم مال اونموقع اس و چند تا از دکمه هاش از کار افتاده و نمیتونم از پرانتز و ویرگول وعلامت تعجب و  یه سری علامت های نگارشی استفاده کنم یا شکلک درست کنم و به جای پرانتز اسلش میذارم .فلذا فکر نکنید چون شکلک نذاشتم یه قیافه اخمالو یا جدی نشسته پشت سیستم./ سیستمش خیلی قدیمیه و خیلی کار خاصی نمیشه باهاش انجام داد واسه همین کم میریم سراغش و امروز هوس کردم بیام و باهاش پست بذارم. اما تو هیچ مرورگری نمیشد باهاش سرچ انجام داد.فهمیدم نیاز به اپدیت داره و رفتم مرورگر جدید نصب کردم و به مراد دل خویش رسیدم. 

خب شب اخر موندن من کنار نخل هاست و بنده به مدت 20 روز دیگه میرم پیش همدانی های محترم و دوباره باز میگردم. اما گویی اگه شب رفتنم از اینجا پست نذارم نمیشه.احتمالا هر سری که بخوام از اینجا برگردم اونجا از این مدل پستای اگر بار گران بودیم رفتیم بذارم.

انتظار داشتم روز اخری رو توی خونه استراحت کنم و جایی نرم که علی پشت سر هم زنگ زد به گوشی مامانم و گفت زن عمو بیا بریم بیرون. دیگه روز اخریه حنانه اینجاست. علی کیه؟ فامیل دور ولی نزدیک ما که تقریبا اکثر اوقات خونمونه. فامیل دوره ولی چون همیشه پیش ماست بهتره بگیم درجه یکه. یه زمانی راننده سرویس من و مهسا بود و میبردمون مدرسه. از زمان مجردیش خیلی با بابام صمیمی بود تا الان که ازدواج کرده و خانمش قراره نینی به دنیا بیاره.اقا نرم تو حاشیه به هر حال بدونین علی اینا اکثرا خونه مان. اصلا علی بیشتر از من میدونه تو کابینتای خونه مون چی هست. یبار یه چیزی میخواست براش ببرم گفتم نمیدونم کجاست گفت تو بشین من میدونم کجاست://  /خداروشکر اینو :/ میتونم بذارم/

خلاصه از علی اصرار و از منم پشت تلفن انکار و هی به مامانم میگفتم نریممم من خستمه دیروز تو افتاب گشتم حالم بد شد و اما رای اخر به نفع علی بود و من روز اخر هم با خانواده و علی اینا و عموم و مهمانای راه دورمون که چند روزیه اینجان رفتیم اطراف شهر.دفتر نقاشیم رو برده بودم که اونجا از فضای طبیعت و حسش استفاده کنم و نقاشی بکشم. ولی خب این مال موقعیه که ادم تنها یا نهایاتا با دو سه نفر میره نه وقتی کلی ادم کنارت باشه.یکم که گذشت قرار بود بابام به من و مهسا رانندگی یاد بده که رفت با گوشی تلفنش حرف زد که و بعدشم رفت سراغ بادبادک بازی با داداش کوچیکم و باز علی بیچاره مسئول من و مهسا شد. و من پس از مدت ها تونستم رانندگی کنم البته با دنده یک. چون فضای کوچیکی بود و کلی خانواده اونجا نشسته بود و بار اولم هم بود. نسبت به بار اولم هم گند نزدم خداروشکر فقط اولش خیلی سختم بود گاز دادن رو کنترل کنم.در کل نتیجه قابل قبول بودو خیلی خوشم اومد.

بعد از اون اومدیم خونه و مشغول نوشتنم. این دو هفته ای که اینجا بودم به من خداروشکر خیلی خوب گذشت.اما امان از شب ها...شب هایی که حتی وقتی بیدار هم نمیموندم غریب میگذشت.فضای اتاقم شب که میشه حس عجیبی داره. خونه ما سرده اتاق من سردتر.شبا یه فن گرمایشی کوچولو میذاشتم جفتم که صدای خیلی بلندی داشت و من باهاش خیلی گرم نمیشدم.باد گرمش جوری بود فقط یه قسمت نزدیکش روگرم میکرد اما با گرمای خیلی زیاد و میسوزوند. گاهی اوقات دست یا صورتم نزدیک فن میذاشتم و داغ میشد اما متوجهش نمیشدم چون غرق فکر بودم از طرفی بقیه قسمتام سرد بود. بعضی شبا حس میکردم هیچکاری از دستم برنمیاد واحساسی قلبم رو فشار میده که نمیتونم هیچکاری براش انجام بدم. نمیدونم چی شد ولی وصلش کردم کربلا.تصور اینکه وارد بین الحرمین بشی و امام حسین جلوت ایستاده و تو خودت رو میندازی تو آغوشش و برای بار اول از همچین تصوری اشک ریختم. من اهل اشک ریختن نیستم زیاد. گاهی سردرد میگیرم از اینکه نمیتونم تو مواقع سخت خودم رو خالی کنم. اما جدیدا خیلی بهتر شدم. و  جالب تر اینکه همون اشکی که من فکر میکردم نشونه ضعفه الان برام یه حسرته..دوست دارم هر چیزی هر غمی داشته باشم وصلش کنم به کربلا....دوستم رقیه یبار یه پستی گذاشت .این پست بود.اون بعد از وجود رقیه که دوست داشت زنی باشه که توی یه خونه وسط نخلستون برای امام حسین گریه کنه.دقیقا همون قسمت رو نمیدونم چرا ولی انگار دست برد و از میون اعماق تاریک و غبار گرفته روحم یک احساس اشنا رو بیرون کشید.گریه.. شاید برام خیلی وقته نا اشنا شده اما انگار دارم کم کم پیداش میکنم.چی شد که اسم حنانه رو انتخاب کردم؟ حقیقتا تنها دلیلش این بود که چون اسم مادر حضرت مریم گویا حنانه بوده ازش خوشم اومد. بعدا فهمیدم اسم ستونی که پیامبر بهش برای سخنرانی تکیه میکرده حنانه بوده و میگن وقتی پیامبر بالاخره صاحب منبر شده و از این ستون جدا شد این ستون به گریه افتاد....و یکی از معانیش هم به معنی بسیار شیون کننده و ناله کننده اس... دیدین میگن عشق ادم رو میسوزونه؟تا اونجایی که غم اون شخص رو با هیچی عوض نمیکنی؟ عاشق شدم؟برای ناچیزی مثل من زیادیه..من خیلی دوست داشتم این اتفاق برام بیفته. مقام کمی نیست عاشق شدن... و نمیدونم چرا بنظرم سوختن توی عشق امام حسین چرا اینقدر شیرینه.. یعنی با اینکه میدونم از من کهکشان ها و اسمان ها فاصله داره همچین چیزی اما دوست دارم یه روزی بشه به جایی برسم که از گریه زیاد برای امام حسین بمیرم...یعنی به قول رقیه یکی از ابعاد وجودیم اینه...خلاصه که با اینکه گریه کن خوبی نیستم اما پست رقیه دقیقا انگار بخش پنهانی وجودم رو برانگیخت.... و این شب های یادم می افتاد که پاسپورت من بیش از یک ماهه که هنوز نرسیده... الان چند وقته که حالم از دلتنگی خوب نیست و فکر کنم نیاز به توضیح بیشتر نداره...

یه تغییر کوچیک برام اتفاق افتاده و دوست ندارم تا وقتی که ثابت نشده درباره اش حرفی بزنم..اما این تغییر اونقدر برای وجودم لازم بود که از وقتی اتفاق افتاد حس میکنم بحشی از وجودم به اونچه که منتظرش بود رسید. یه تغییری که مدت ها بود دلم باهاش بود اما هنوز اراده عملی کردنش رو نداشتم.دقیقا همون روز زیر نم نم بارون که قطراتش روح ادم رو تازه میکرد حنانه ای داشت زیر بارون قدم میزد که مدت ها بود گمش کرده بودم.توسل به حضرت مادر که خودش نذاره کم بیارم....

بی ربط بودن نوشته هام؟ عیب نداره یکم هم چرک نویس بخونین به جای متن های پاک نویس شده.تو چرک نویس ها همه چیز متفاوت تره....

 

 

 

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۱/۱۱/۲۹
معتاد چایخونه ی حرم

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی