لیلی با من است 🇵🇸

بنواخت نور مصطفی، آن آستن حنانه را / کمتر ز چوبی نیستی، حنانه شو حنانه شو

لیلی با من است 🇵🇸

بنواخت نور مصطفی، آن آستن حنانه را / کمتر ز چوبی نیستی، حنانه شو حنانه شو

لیلی با من است 🇵🇸

یه گوشه ی امن کنار ضریحت برای من :)
[جنونی بالحسین دلیل عقلی ]

طبقه بندی موضوعی

محکوم به فراموشی

دوشنبه, ۷ فروردين ۱۴۰۲، ۰۳:۲۹ ق.ظ

- گمشو بیرون. من نباید بهش فکر کنم.

- نمیتونم برم.آخه من میدونم تو دوست داری فکر کنی.

- نه من دوست ندارم. حنانه با خودت تکرار کن. تو دوست نداری.

- حنانه! من میدونم دوست داری درموردش فکر کنی. من از جنس احساس هستم. احساسات توی قلب آدم ها حک میشن. گاهی یه جمله گاهی یه حرف از اونایی که دوستشون داری من رو به وجود میاره. ما توی قلب موندگار میشیم. باید خیلی قوی باشی که بتونی من رو نابود کنی که میدونم نیستی. تازه چرا میخوای نابودم کنی؟ شاید امیدی داشته باشه.

- هیچ امیدی نیست :) همون روزی که با منطق داشتیم به حرفای اون گوش میدادیم و فهمیدم که من فقط محکومم به فراموشی :) محکوم به فراموشی آدم هایی که باید از پشت شیشه بهشون زل بزنم و به مامان بگم: مامان! میشه برم باهاشون دوست بشم ؟ اونم بگه نه. اونا خطرناکن. توی فامیل یکی رو همینجوری گول زدن. نمیخوام تو هم گول بزنن. حالا فهمیدی احساس ؟ من باید فراموش کنم. باید :)  هیچ امکانی واسه رسیدن وجود نداره :)

- پس یعنی من رو میخوای فراموش کنی؟؟؟ میخوای نابودم کنی؟

حنانه سرش رو پایین انداخت. به چاقوی توی دستش خیره شد. توی چاقو انعکاس چهره ی دردآلودش رو میدید. وقتی سرش رو بلند کرد اشک هاش روی گونه هاش جاری شده بود. اما یه لبخند غمگین زد.

- مجبورم. اگه واقعی باشی یه روزی برمیگردی پیشم.. تا اون موقع باید جونت رو بگیرم. اگه واقعی بودی دوباره همو میبینیم. من به تنها چیزی که امید دارم خداست. نه هیچ احساسی که اصل و اساسش معلوم نیست.

احساس، غمگین به حنانه زل زد. حنانه چشم هاش رو بست. کشتن احساس کار خیلی سختیه. اما اگه احساس بمونه، این حنانه است که میمیره :) به خدا فکر کن حنانه!

حنانه چاقو رو توی قلب احساس فرو کرد. احساس لبخند دردناکی زد و مایع سیاه رنگی از بدنش خارج شد و کم کم محو شد‌. 

حنانه روی زانوهاش به زمین افتاد. بارون شروع به بارش کرد.

- خدایا. خیلی سخته کمک کن از پسش بر بیام.

در حالی که کاملا خیس شده بود به این فکر کرد شاید یک روزی بعد از فراموشی همه اینها، یک نگاه، یک حرف یا یک اسم همه چیز رو در وقت و زمان مناسبش به یادش بیاره.

 

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲/۰۱/۰۷
معتاد چایخونه ی حرم

نظرات  (۱)

پس زخم هایمان چه؟ نور از محل آنها وارد می‌شود...

پاسخ:
این زخم ها منو نکشه، قوی ترم میکنه :)...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی