به وسعت...
مادربزرگ که ویلچری شده بود تنها آسمونی که میدید آسمون حیاطشون بود.
از خونه نمیتونست بزنه بیرون و توی مراسمات شرکت کنه
خیلی زیارت عاشورا دوست داشت
یادمه روز عاشورا که از قبرستون برگشتیم و هوا هم خنک بود و از اون محرمای پاییزی بود
رو تخت توی حیاط نشستم
در حالی که روی ویلچر نشسته بود اومد نزدیکم
گفت مبینا برام زیارت عاشورا بخون
منم اونموقعا خیلی دوست داشتم که برا بقیه دعا و قرآن بخونم
رفتم از توی کتابخونه زیارت عاشورا رو آوردم و توی همون حیاط به همراه نسیم خنک پاییزی زیارت عاشورا رو خوندم.
از معدود دفعاتی بود که قلبا با زیارتنامه ارتباط گرفته بودم.
انگار با تک تک کلماتش حس میگرفتم.
مادربزرگ باهام جاهای اوج رو میخوند.
الان که یادم میاد چقدر دلم تنگ میشه
دیگه نه مادر بزرگ هست
نه محرمایی که همیشه با دسته ها حرکت میکردیم
نه روضه های خونگی شلوغ و پشت سر هم
فقط خاطره مونده و همون آسمونی که به وسعت حیاط خونه مادربزرگه....
پ.ن: بزرگواری فرمودند قالبت چشم رو اذیت میکنه عوضش کردم.خیلی با قالب عوض کردن و تغییر پشت سر هم کیف نمی کنم. عاه راستی این از کانال تلگرام قدیمی منه که فکر کنم تنها مطلبی بود که ازش نگه داشتم...
خدا رحمتشون کنه
+ زیارتنامه ها اقیانوس معرفت هستند
نه از این اقیانوس های دریانمای کم عمق، نه، عمیق عمیق تر از اقیانوس
شعار نیست
تحقیقی است.