لیلی با من است 🇵🇸

بنواخت نور مصطفی، آن آستن حنانه را / کمتر ز چوبی نیستی، حنانه شو حنانه شو

لیلی با من است 🇵🇸

بنواخت نور مصطفی، آن آستن حنانه را / کمتر ز چوبی نیستی، حنانه شو حنانه شو

لیلی با من است 🇵🇸

یه گوشه ی امن کنار ضریحت برای من :)
[جنونی بالحسین دلیل عقلی ]

طبقه بندی موضوعی

دو مدل زندگی

جمعه, ۲۶ خرداد ۱۴۰۲، ۰۱:۱۳ ق.ظ

گاهی دلم می‌خواست توی دهه های پنجاه ، شصت زندگی می‌کردم. دهه پنجاه توی تهران و دهه شصت تو خرمشهر...

توی تهران کل کتابای شهید مطهری رو تو کتابخونه‌ام داشتم و اعلامیه و نوار سخنرانی و روزنامه جمع می‌کردم. لباسای مدل اون زمان رو با رنگای طیف کرمی و قهوه ای و سبز و نسکافه ای می‌پوشیدم و فضای سینما رفتن اون موقع رو تجربه می‌کردم. نویسنده بودم و مطالب سیاسی می‌نوشتم. 

و دهه شصت رو توی خرمشهر رو توی یه خونه حیاط داری که تو حیاطش نخل باشه زندگی می‌کردم. غروبا می‌رفتم لب کارون و زل می‌زدم به خورشیدی که داشت از جلو چشمام غیب می‌شد. به وقت جنگ و بمبارون و اسلحه میرفتم که دفاع کنم و هرجوری که بود چه با اسلحه چه با پرستاری چه با جمع آوری مهمات، کمک می‌کردم...

 

و خب ما همین الانشم وسط یه جنگ بزرگیم. نه؟؟؟؟! :)

اما با اینحال، این دنیا یه زندگی توی اون دوره به من بدهکاره :)

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۲/۰۳/۲۶
معتاد چایخونه ی حرم

نظرات  (۴)

توی تهران کل کتابای شهید مطهری رو تو کتابخونه‌ام داشتم و اعلامیه و نوار سخنرانی و روزنامه جمع می‌کردم. لباسای مدل اون زمان رو با رنگای طیف کرمی و قهوه ای و سبز و نسکافه ای می‌پوشیدم و فضای سینما رفتن اون موقع رو تجربه می‌کردم. نویسنده بودم و مطالب سیاسی می‌نوشتم. 

 

اون دوره خیلی گنگش بالا بوده :)

پاسخ:
خیلی اصن :)))
۲۶ خرداد ۰۲ ، ۰۱:۵۵ ریآن ‌‌‌‌‌‌ ‌

اه منم واقعا از گذشته بیشتر از حال خوشم میاد شبیه هم هستیم. فقط من دوره شاه رو ترجیح می‌دادم زمانی کت و شلوار و لباس های قدیمی می‌‌پوشیدن. پارتی و جشن های اون زمان حس و حال قشنگی داره.

پاسخ:
زندگی توی گذشته جذابیت های خاص خودش رو داره :)
۲۶ خرداد ۰۲ ، ۰۵:۰۵ پرستوی عاشق

من هم یه دهه چهلی درون دارم. گاهی حتی دلم میخواست مرد بودم و با سید مرتضی آوینی رفیق صمیمی میشدم تا با هم بزنیم به دل ناکجاها و مستندهااا بسازیم یا مثلا حرص و جوش بخوریم سر داستان هایی که سوره داره و خودمون رو بکشیم برای چاپش مطالب ناب برسونیم..... که وقتایی که از چپ و راست سید رو میزنن بهش دلداری بدم‌.

یا مثلا اگر خانم بودم میرفتم دوره های امداد و کار با اسلحه یاد میگرفتم ، میرفتم منطقه.... یا مثلا تو مساجد محل چقدر فعالیت میکردم!

خیلی دلم میخواست چند صباحی دنیای هنوز دیجیتال و تکنولوژی زده نشده رو نجربه کنم. دنیایی که توش هنوز مجله و دوربین عکاسی و چاپ عکس و روزنامه و تلویزیون و .... ارج و قربی دارن!

 

اصلا چقدر حرف دل بود این مطلب! چقققدددددددررررررر!

 

ولی خب گاهی هم میگم چه گسایی از گذشته و آینده دلشون پیش همین الان منه؟ امیدوارم بتونم چیزی که هست رو خوب زندگی کنم. جنگ الان چون نا دیدنی تره از یه لحاظایی سخت تره ولی از یه لحاظایی آسون ترم هست 

پاسخ:
وای هم‌نشینی با سید مرتضی :`)) اصلا چه تجربه ی نابی می‌شد....
واقعا منم دلم می‌خواست توی دنیایی که هنوز هوش مصنوعی و این حرفا نبود و آدم ها بودن و دنیای بدون روتوش خودشون زندگی می‌کردم :)

+
دقیقا!! من خیلی برام مهمه که همین الان، توی همین نقطه ای که از تاریخ ایستادم یجوری زندگی کنم که بعدها به قول شما دلشون پیش من باشه..

۰۳ تیر ۰۲ ، ۱۸:۲۸ اقای ‌ میم

اگر دنبال انجام وظیفه هستید به قول خودتون همین حالا هم جنگه

پاسخ:
سلام بله همینطوره

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی