لیلی با من است 🇵🇸

بنواخت نور مصطفی، آن آستن حنانه را / کمتر ز چوبی نیستی، حنانه شو حنانه شو

لیلی با من است 🇵🇸

بنواخت نور مصطفی، آن آستن حنانه را / کمتر ز چوبی نیستی، حنانه شو حنانه شو

لیلی با من است 🇵🇸

یه گوشه ی امن کنار ضریحت برای من :)
[جنونی بالحسین دلیل عقلی ]

طبقه بندی موضوعی

تولد یک آرمان!

سه شنبه, ۱۳ تیر ۱۴۰۲، ۱۰:۱۳ ب.ظ

پارسال دم اعتراضات بود که حال و هوای دانشگاه ها به شدت آشفته بود. تنش وحشتناکی بین دانشجوها افتاده بود. کافی بود بسیجی باشی تا دخلت رو در بیارن و به باد فحش و نفرین بگیرنت‌. فیلم بود که از اعتراضات دانشجویی می‌اومد بیرون. دیگه خیلی از بسیجیا و ولایی ها و اونایی که طرفدار نظام بودن نمی‌تونستن حرف بزنن. قبل اینکه دانشگاهم حضوری بشه توی گروه بچه های ادبیات فرانسه عضو بودم‌. هزارجور توهین به کسایی می‌کردن که قرار بود سر کلاسا حاضر بشن. چون عقیده‌اشون این بود که هر کی میره سر کلاس های جمهوری اسلامی داره پا میذاره روی خون نیکا و مهسا و کشته های اعتراضات؟! اوضاع بدی بود. یه شب دیگه طاقتم سر اومد. توهین هایی می‌کردن که خون آدم به جوش می‌اومد. توهین های رکیک. توی گروه دوستانه‌مون به بچه ها گفتم نمی‌تونم اوضاع رو تحمل کنم. گفتن برو بهشون بگو که راضی نیستی. اون موقع من آدمی بودم که عقایدم رو قایم می‌کردم. به کسی نمی‌گفتم چون می‌ترسیدم کم بیارم تو استدلال آوردن و موفق نشم. اما دیگه هر چی بود دل رو زدم به دریا و یه متن نوشتم و فرستادم توی گروه. از همه ی ورودی ها توی اون گروه عضو بودن. چه جدیدالورود ها، چه قدیم الورود ها. خلاصه اینو که فرستادم چند دقیقه نشد که نوتیف ریپلای ها به صدا در اومد و پشت سر هم پیام های تهاجمی شروع شد. من شروع کردم به استدلال ولی مدیر گروه به سه دقیقه نکشیده حذفم کرد! :)))بچه ها که من رو شناخته بودن وقتی دانشگاه حضوری شد کمترین محلی ندادن بهم :)) از یکی از بچه ها شنیدم همکلاسیا پشت سرم می‌گفتن این دختره جیره‌خور نظامه. و این در حالی بود که... بگذریم! هم اتاقی هایی گیرم اومده بود که صبح تا شب توهین به نظام که هیچ، توهین به ائمه میکردن. به خصوص امام حسین!!! اونم امام حسینی که نقطه ضعف منه و... داشتم گر می‌گرفتم. واقعا سکوت اینجا چاره بود؟ خیلی فشار روحی بهم وارد می‌شد. داشتم دیوونه می‌شدم. همون روزا بود که شنیدم یه جوون هم سن خودم به اسم آرمان شهید شد. آره؟ یکی همسن و سال من؟ بچه ها توی گروه عکس هاش رو می‌فرستادن و من نگاه می‌کردم به آرمان. به انگشتر خونیش. به فیلم شکنجه‌اش...  فیلم شکنجه رو که دیدم از درون سوختم.‌.. من رو برد به گودال قتلگاه.... یاد علی اکبر افتادم و... آرمان رو مجبور کرده بودن به رهبری توهین کنه ولی تو بگو یه کلمه هم حرفی نزد. متأثر بودم.‌‌ نگاه های مظلوم و صورت خونیش جلو چشمم بود. همزمان توهین های هم اتاقیا توی گوشم‌... همه رو جمع کردم و بالاخره از عقیده‌ام دفاع کردم هر چند که تهش به جیره خوری و هزار تا صفت دیگه محکوم شدم. وقتی اعصابم خورد شد از توهین ها یادم اومد به آرمان. من چیکار کردم ؟ آرمان چیکار کرد؟ من هنوز هم میترسیدم توی اون اوضاع جلو چشم بقیه وارد دفتر بسیج بشم. بعد آرمان کل زندگی و جونش رو گذاشت وسط. حق ناراحتی ای واسه من وجود نداشت وقتی یکی دیگه اینطور وفاداریش رو به آرمانش ثابت کرد. آرمان که شهید شد، برای من آرمان جدیدی متولد شد. آرمان تو امسال ۲۲ سالت شد. چند ماه دیگه منم ۲۲ سالم میشه. اما حس میکنم هزار تا ۲۲ سال دیگه هم زندگی کنم نمی‌تونم کاری که تو کردی رو انجام بدم. راستی آقای آرمان، هنوز عکست تو کمدم هست که وقتی نگاهش می‌کنم یادم بیاد تکلیفم چیه ولی حس می‌کنم بازم گند زدم. من هنوزم گاهی از دفاع کردن می‌ترسم. من هنوزم خیلی ضعیفم. ببخشید آرمان! من زیاد غر می‌زنم. بریم سر اصل مطلب. تولدت مبارک.

 

پ.ن: دعا واسه کنکوری ها یادتون نره.

 

​​​​​​

موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۲/۰۴/۱۳
معتاد چایخونه ی حرم

نظرات  (۶)

۱۳ تیر ۰۲ ، ۲۲:۴۳ خانومِ پرین

هیچوقت یادم نمیره پارسال و طلبیده شدن یهویی سر قبر شهید آرمانو😢💔

پاسخ:
نوش روحت :)

حنانه جان چقدر جهاد کردی که توی اون فضا از عقیده ت دفاع کردی، خودت رو دست کم نگیر... الهی که خدا ازت راضی باشه و با اباعبدالله محشور بشی 

پاسخ:
وای خانم دزیره 🥲ممنون
انشاءالله.... :`)

تمام طول متن داشتم به این فکر می‌کردم که برعکس چیزی که خودت فکر کردی و تو متن نوشتی ، خودت یه پا آرمانی و واقعا قوی هستی 

دمت گرم 

پاسخ:
شما لطف دارید.
من خیلی دورم از این مراحل.
ممنونم ازتون🤍
راستی به آیدیتون پیام دادم.

عه 

یکی از بدی های ایتا اینه که برای من نوتیف نمیاد :( 

الان چک می‌کنم عزیزم 

پاسخ:
اره متاسفانه اینطوریه
ممنونممم
۱۴ تیر ۰۲ ، ۱۳:۴۰ شاگرد بنّا

به این پست برمی‌گردم.

با شما حرف‌ها دارم...

پاسخ:
سلام
ما پذیرای حرف های شما هستیم :)
۱۷ تیر ۰۲ ، ۱۵:۲۴ شاگرد بنّا

اومدم به عهدم وفا کنم. اما حرف‌ها از دهان افتاده... ان‌شاءالله وقتی بهتر... 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی