جودی ۱
پنجشنبه, ۱۵ تیر ۱۴۰۲، ۱۲:۲۷ ق.ظ
امشب داشتم بابا لنگ دراز رو نگاه میکردم. جودی میخواست توی یه مسابقه ی داستان کوتاه شرکت کنه و با پولش ماشین تایپ بخره. (و منی که هنوزم دلم میخواد با ماشین تایپ، متن بنویسم) بعد اونجایی که رفته بود داستانش رو نشون معلمش بده، یهویی دلم برای زنگ انشاهای کلاسای مدرسه که با چه ذوقی مینوشتم تنگ شد. و اما امروز من هم در حالی که سوار سرویس دانشگاه بودم ناگهان ایده ی یه رمان به ذهنم رسید و میخوام شروع کنم به نوشتن :) فکر کنم باید مصمم برم سراغش!
پ.ن: نیازمند به استاد ادبیات فارسی هستم که داستانم رو بخونه و راجع بهش نظر بده :(
۰۲/۰۴/۱۵
شاگرد خیاط
بهترین استاد نویسندگی
رمان هم نوشته
می دونستی؟