لیلی با من است 🇵🇸

بنواخت نور مصطفی، آن آستن حنانه را / کمتر ز چوبی نیستی، حنانه شو حنانه شو

لیلی با من است 🇵🇸

بنواخت نور مصطفی، آن آستن حنانه را / کمتر ز چوبی نیستی، حنانه شو حنانه شو

لیلی با من است 🇵🇸

یه گوشه ی امن کنار ضریحت برای من :)
[جنونی بالحسین دلیل عقلی ]

طبقه بندی موضوعی

خدایا چرا آخه؟

شنبه, ۳۰ دی ۱۴۰۲، ۰۹:۳۲ ب.ظ

توی تاریکی شب با بهشت نشسته بودیم رو سکو های مرکز اموزش زبان فارسی به غیر فارسی زبانان، بهشت از کافه ی دانشگاه موکا خریده بود. منم با شلوار ورزشی خط سفید دار و چادر و روسری زرد گلگلی نشسته بودم جفتش!!!💔

از اونجایی که خدا خیلی قشنگ همه چیز رو میچینه... داشتم راجع به فرد مورد نظرحرف میزدم.

رو به بهشت گفتم امروز ظهر دیدمش اینجا بود، با رفیق موفرفریش، هی پاچه هاش رو میکشید بالا.

بعد اذاش هم درآوردم😑 بهشت خندید

به ساعت گوشیم نگاه کردم گفتم همیشه این موقع ها میاد کافه....

بهشت گفت این موفرفریه دوست آقای میمه.

یهو عین این برق گرفته ها گفتم: بهشتتتت، میتونی از آقای میم بپرسی راجع بهش. شاید این دو نفر با هم هم اتاقی باشنننن.بهش بگو محمد امین فلان رو میشناسی؟

آقا من این جمله رو گفتم و اسم و فامیل فرد مورد نظر رو هم گفتم!!! کامللل!!

بعد یهویی حس شیشمم بهم گفت برگردم پشت سرم رو نگاه کنم. دیدم واویلا!!! پشت سرم وایساده کلا چهار قدم باهام فاصله داشت! یه لبخند ملیح رو صورتش بود ‌و سرش رو انداخته بود پایین و رد شد! حالا تیپ من خونگی

بعد اون با کت چرم مشکی و تیپ شیک!!

یعتی انگار آب سرد ریخته بودن رو سرم.....

صورتم رو گرفتم تو دستام و منتظر شدم رد بشه. داشتم میمردم از خجالت...لپام قرمز شده بود.

بهشت هم داشت پای من رو فشار میداد از شدت شوکی که بهش وارد شده بود...

اینقدر امشب خجالت کشیدم که حد نداره....

وقتی رفتم خوابگاه جیغ بلندی کشیدم. بهشت هم پاشیده شد بود از خنده...

دعا کردم هرگز همدیگه رو نبینیم... 

حالا من بی حاشیه ای که بی سر و صدا میرفتم سر کلاس و میومدم آبروم پیش این پسر رفت..‌

همیشه هم همدیگه رو یجوری می‌دیدیم و من مثلا سعی میکردم طبیغی رفتار کنم فقط اینطور بودم که از دور نگاهش میکردم و سعی میکردم جلوش ظاهر نشم یا یه کاری نکنم که این بفهمه من ازش خوشم میاد که غرورم نشکنه و امشب همون چیزی که ازش میترسیدم سرم اومدم :)........ 

 

حس میکنم مضحکه ی این پسر شدم. چون یه دختری هم تازه داره باهاش آشنا میشه و این یعنی فقط خورد شدن من....

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۲/۱۰/۳۰
معتاد چایخونه ی حرم

نظرات  (۴)

چرا نه حاجی 

 

خیلی کیوت و بامزه بود به نظرم اینا که تعریف کردی

خیره ان شاالله 😁😎

پاسخ:
 کیوت و بامزه نیست بخدا اگه نزدیکم بودی🤧
مخصوصا این که یه نفری رو داره... 

گفتی تازه داره باهاش آشنا میشه پس شاید هنوز آشناییه و چیزی بینشون نیست

 

مسئله‌ی بعدی اینه که این پسره مذهبیه؟

اگه مذهبیه چطوریه که همینطوری داره با یکی آشنا میشه؟

اگه نیست چطوریه که تو دوسش داری و چه تضمینی هست برای آینده که دنبال ازدواج باشه؟

پاسخ:
بیشنون هست آخه :)
نه فک نکنم مذهبی باشه چون ظاهرش نیست اصلا
خب همون دیگه من هیچی درباره‌ش نمیدونم.
اصلا کلا وقتی فهمیدم یه دختری رو تازه باهاش رفته تو رابطه بیخیالش شدم
امشب هم داشتیم از قبلا حرف میزدیم چون کلا این قسمت دانشگاه سوژه زیاد داشتیم. و حرفش شد و من گند زدم....
تازه نمیدونم این رابطه ای که داره با اطلاع خانواده‌س یا نه 
الان هر چی درونمه احساس عذاب وجدانه
و خب میلی ندارم وقتی کسی تو رابطه‌س بهش فکر کنم ولی الانم انتظار نداشتم خدا یهو اونو از آسمون بندازه جلو چشمم و حرفای من رو بشنوه....

تو رو خدا ببین تا امتحان داریم چه چیزا که پیش نمیاد ...

حالا امتحان ها تموم بشه اطرافمون میشه کویر لوت😂

پاسخ:
همین بخدا😐😂

وای خدا😅 وای خداااا😅 

ببخشید من بودم تموم میکردم خدایی، خوب تحمل کردید 😅🌷

پاسخ:
خیلی سخت بود  واقعا ولی با یاری خداوند از پس اون لحظه بر اومدم😂🤲🏻

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی