یادداشت آخر شبی
خداوند هیچکس را در چندگانگی احساسی قرار ندهد.
بلند بگو آمیننننن :)
خداوندا بزن تو سر کسی که رمان بخونه و بعد هم دلش بخواد بره تو رخت خوابش و ساعت ها فقط فکر کنه به حس هایی که زنده شدن و نمیشه کاریش کرد.
آمیننننننن
خداوندا اگر قراره از این آدم هایی باشم که تا ابد نرسیدن رو تجربه میکنن، حداقل یه خیری باشم که چندین یتیم رو به فرزندی بگیره و مدرسه ساز باشم و وقتم رو همهش بذارم رو این چیزا و... از این مجرد خفنا باشم :))))
آمیننننننننن
خداوندا دلم میخواست اَبروقابی( لقب همون یارو که پیشش گند بالا آورده بودم!) بیاد و یه اعتراف بکنه بگه حنانه خانم من از شما خوشم میاد. تموم شد و رفت!
آمیننننن
خداوندا دلم میخواد وقتی فکرام زیاد میشه تو سرم و چاره ای واسشون ندارم این عادت راه رفتن و طول پذیرایی رو طی کردن رو کنار بذارم و اصلا با راه رفتن خودم رو تخلیه نکنم. چون وقتی راه میرم بدتر نمیفهمم دارم به چی فکر میکنم.
فقط تندتند راه میرم که خسته بشم و بیفتم یه گوشه!
آمینننننننننن
خدایا گوشی رو ول کنم و بخوابم.
(آمین در بالاترین ولوم صدا)
خداوندا دلم میخواست اَبروقابی( لقب همون یارو که پیشش گند بالا آورده بودم!) بیاد و یه اعتراف بکنه بگه حنانه خانم من از شما خوشم میاد. تموم شد و رفت!
+ اگه اینو بگه جوابت بهش چیه ؟