لیلی با من است 🇵🇸

بنواخت نور مصطفی، آن آستن حنانه را / کمتر ز چوبی نیستی، حنانه شو حنانه شو

لیلی با من است 🇵🇸

بنواخت نور مصطفی، آن آستن حنانه را / کمتر ز چوبی نیستی، حنانه شو حنانه شو

لیلی با من است 🇵🇸

یه گوشه ی امن کنار ضریحت برای من :)
[جنونی بالحسین دلیل عقلی ]

طبقه بندی موضوعی

۱۱ مطلب در شهریور ۱۴۰۲ ثبت شده است

سرم رو گرفتم بالا و یهو‌ دیدم و توی شلوغی جمعیت گم شدم. نمیدونستم کجا برم.

از تفتیش که رد شدم چشمم به گنبد و گلدسته هاش افتاد. دل نگران بودم که نکنه دیر بشه و نتونم ببینمش...نکنه زیارتش دیر بشه و..... نگاهم به گنبد بزرگش بود و قلبم بی قرارش... چادرم و کفشام و  پاچه های شلوارم کاملا آب و گلی شده بود در حالی که شسته بودمشون تا تر و تمیز برم ملاقات یار...میخواستم گریه کنم. وقتی همراهام رو پیدا کردم. یکم رفتیم جلوتر و گفتن میخوایم ماشین بگیریم و برگردیم....! من؟ سوختم حسین :)...

.

.

الان ایرانم بعد از ۲۰ روز.

اما نمیتونم هضم کنم که چی شد :) نمی تونم...نمی تونم ....

۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۶ شهریور ۰۲ ، ۱۳:۵۹
معتاد چایخونه ی حرم