چندین وقت پیش ها که توی ایتا کانال داشتم یبار گفته بودم که خیلی دوست دارم نامه بنویسم.یکی از مخاطبای کانال که با هم رفیق شده بودیم.گفت من پایه ام بنویسیم.منم با ذوق قبول کردم.خلاصه ادرس هامون رو با هم رد و بدل کردیم و قرار شد بنویسیم.گفت نامه رو برات میفرستم خوابگاه که وقتی از شهرتون برگشتی ذوق زده بشی.
برگشتم و نشد برم نامه رو از ساختمون مرکزی دانشگاه بگیرم تا همین دو سه روز پیش.
دوستم گفته بود من چون سر اسم خودت شک داشتم اسم مستعارت که همین حنانه باشه رو نوشتم.فامیلم هم بیچاره از روی ایدیم روی برنامه شاد پیدا کرده بود.مال زمانی که اخرای دوازدهم مجازی شدیم و مجبور شدیم کوچ کنیم شاد😂خلاصه از اونجا از روی ایدی فامیلم رو با یه اشتباه کوچولو نوشته بود.
موقعی که خواستم نامه رو تحویل بگیرم گفتم نامه برای حنانه.الف نیومده؟!
گشت و پیداش کرد.گفت کارت دانشجوییت رو بده و یه امضا بزن.کارت رو دادم روش نوشته بود مبینا!!
گفت:واتتت(البته اینو نگفت).این چرا اسماشون با هم فرق داره؟نمیتونیم نامه رو بهت بدیم.
گفتم:آقاااا این چیزه..یعنی جریان از این قراره که من دو تا اسم دارم.دوستام به این اسم صدام میکنن.
گفت :خب من از کجا باور کنم جنابعالی راست میگی؟؟؟
گفتم نگاه کنین.طرف شک داشته اول نوشته مبینا بعد خط زده حنانه.زیر اون خط خوردگی مبینا واضحه.
مرده قبول نکرد.دیده بود اینجوریه ولی گفت نمیتونیم باور کنیم.باید رئیس بیاد.اجازه بده.
منم عین این طلبکارا پام رو انداختم روپام نشستم رو صندلی و منتظر بودم رئیس تشریفشون رو بیارن.
بعد مرده تو این فرصت شروع کرد غر زدن.پشت سر هم انگاری که چه خطای بزرگی انجام داده باشم گفت:خانم شما نمیدونی این چیزا دردسر درست میکنه؟
خیلی بیخیال گفتم:من باید از کجا بدونم؟!
گفت: هه.حنانههههههه کجا مبیناااااا کجا.وقتی از این دو اسمی بازیا در میارید همین میشه.
پشت سر هم غر میزد.البته خب میدونستم نصف غرغراش به خاطر شغلشونه و احتمالا خسته اس ولی کم کم منم داشت حوصله ام سر میرفت. از طرفی هر چی میخواستم براش توضیح بدم وسط حرفم میپرید و نمیذاشت حرف بزنم.
یهو منم خیلی جدی گفتم :آقا میذاری حرف بزنم یا نه؟😂
یه لحظه با تعجب نگاه کرد و ساکت شد.گفتم دوست من اسمی که همیشه از من میشنیده رو گذاشته.چون بقیه عادت دارن منو اینشکلی صدا بزنن.الانم واقعا نمیدونسته چی بذاره.اول با شک اسم اصلیم رو گذاشته بعد فک کرده شایدم اسم اصلیم همین حنانه باشه.به خاطر همین عوضش کرده.
اونم گفت :باشه خانم ما که با شما کاری نداریم.(انصافا؟!؟)
نشستم رو صندلیم.یهو دیدم یه ناشناس زنگ زد.جواب دادم قطع کرد.
همون کارمند بی حوصله گفت:بهش زنگ نزن من بودم.میخواستم ببینم شماره تلفن رو پاکت با مال تو تطبیق داره یا نه.ولی یادت باشه برای بار بعد همچین اشتباهی نکنی.
😐
دقیقا عین ایموجی بالا نگاهش کردم.خب مرد مؤمنننننن چی میشد از اول همینکارو میکردی؟؟؟؟؟
خوشت میاد الکی اعصاب خودت و بقیه رو خراب کنی؟!!
گفتم واقعا چرا همون اول زنگ نزدید؟
پاکت رو گرفتم و امضا کردم و زدم بیرون.
تو راه ذوق و شوق زیادی داشتم پاکت رو باز کنم.اولین باری بود که نامه ی جدی میگرفتم.از راه دور.
رسیدم خوابگاه و نامه رو باز کردم .بچه ها هی مسخره بازی درمیاوردن میگفتن:امیر کوفه بهت نامه داده؟با اسب برات اوردن یا کبوتر نامه رسان؟ یعنی نمیتونستین حرفاتون رو تو همون گوشی بزنین؟
میخندیدم.بهشون گفتم:اصلا لذتش قابل مقایسه نیست با پیام توی گوشی.اون کجا و این نامه ها کجا .توی گوشی انگار حرفا برامون صرفا جورین که میبینیم و از کنارشون میگذریم ولی توی نامه نویسی تموم احساسات اون شخص بهت منتقل میشه.نامه ها تو ذهن آدم میمونن.
نامه رو خوندم و با خط به خطش کیف کردم.اینکه این کلمات فقط مخصوص من بودن شیرینی اون رو بیشتر میکرد.
اخر نامه هم نوشته بود از جودی ابوت به جودی ابوت دیگر:)
نامه رو بستم و توی پاکت گذاشتم.حالا نوبت من بود که جواب بدم.
مرسی از مهدیه عزیزم بابت نامه اش..میدونم وبلاگ نداری ولی میای چک میکنی؛)
منتظر جوابش باش.